شعر مهدوی: شب و روزم به یاد تو
شب مرا به طلوع ستاره، رنگین کن
شراب خاطره را با حضور، شیرین کن
ز گرد راه برس، با خودت بهار بیار
به باغ یاد درآ، باغ را گل آذین کن
به دست های عطوفت گل خیالم را
ز سبزه، سبز و از آفتاب، بالین کن
زلال صدق ز سرچشمة صفا جاریست
جمال خویش در آیینه بین و تحسین کن
در اشتیاق حضورت نشستنم تا کی؟
قدم به دیده بنه، مکرمت به آیین کن
استاد محمد جواد محبت
السلام ای حجت ثانی عشر
کی شود آیی برون از پشت در
اندرونم از فراقت سوختی
آتشی بر پیکرم افروختی
دل بُوَد تنگ و قرارم اندک است
این وجود کوچکم چون کودک است
تو شبان، ما جملگی چون گله ایم
گله را دریاب، ما جا مانده ایم
گرگ تا کی گلّه را پاره کند
گلّه تا کی بی شبان چاره کند
هست امید تمام گلّه گان
پرده از غیبت وا شود بهر شبان
حمیدرضا محمدی کیاپی
کِشم بر لوح دل، امشب عجب نقش و نگاری را
به دست آرم یقیناً من دل پروردگاری را
همان نذری ادا کردم برای دیدن رویش
به رسم معرفت، دادش جواب روزه داری را
به آن چشمی که آدینه به دنبال تو بنشیند
به سائل می دهد صاحب، چو مزد انتظاری را
شب و روزم به یاد تو، زبانم ورد نام تو
یقیناً می خری ما را به حشر و روز کاری را
زمانی که صدا آید، چو یاران را ندا آید
به پایان می دهی آنگه، زمان ظلم و خواری را
چو یوسف روی تو بیند، ببرّد دست خود زیرا
خدا بر روی زیبایت زده نقش و نگاری را
به عشقت در قنوت خود، به مردم نام تو گفتن
دعا کردم کنار من، بمانی روزگاری را
به میقاتت شوم حاضر، دو چشمم را کنم ناظر
و لیکن قلب من طاقت، ندارد بی قراری را
چو از سوی حرم آید صدای صوت داودی
به لبیکی شوم مست و ببوسم روی قاری را
چه می شد روزی از روزی، میان آه جانسوزی
کشد بر پهنة قلبم چو خط یادگاری را
الا ای منتظر با ما بخوان عجّل فرج را چون
خدا هم دوست دارد در دعاها پافشاری را
بیا صادق به جمع ما و جمعه ندبه سرگیریم
که شاید با نگاه خود پسندد اشک و زاری را
مجید مهربان(صادق)