مدرسه علمیه فاطمیه صومعه سرا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

    کد دعای فرج امام زمان (عج)
    فالطالع بینیفال روزانه

دل نوشته: آید از راه گل نرگس

28 آذر 1394 توسط یکتا عریانی

یا ایها العزیز… به خدا سوگند که خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطا کار بوده ایم.(یوسف/91)

ای یوسف نرگس! ما نیز تو را در چاه غیبت فرو بردیم

و با گناهانمان این هجران و فراق را طولانی کردیم

و تا حالا نشده که از خودمان بپرسیم

که چرا با این همه گناه و معصیت

خداوند ما را عذاب نمی کند؟!

آری… تو بر حال ما گریه می کنی و از خداوند برای ما طلب آمرزش

تا خداوند به کرم خویش و به حق ناله های شما از ما در گذرد.

و کاش می دانستیم که اگر حتی به اندازه آب خوردنی به یادت بودیم

و از خداوند، ظهورت را طلب می کردیم

خداوند هم به ما گوشه چشمی نظری می کرد و هر آینه فرجت می رسید.

مهدی برات زاده، پاکدشت

تا حالا شده وقتی از خواب ناز بیدار می شی به مولا سلام کنی و صبح بخیر بگی؟! تا حالا شده موقع نماز، توی قنوت ها، دعای فرج و سلامتی و تعجیل در فرج گل فاطمه بخونی؟! تا حالا شده قبل غذا خوردن برای سلامتی و اینکه زودتر آقامون بیاد و یا اینکه چشمای گناهکار ما به جمال نورانی اش منور بشه دعا کنی؟ تا حالا شده بعد نماز، به جای اینکه بگی خدا این و اونو می خوام، خدایا فقیرم، خدایا بچه ندارم، خدایا چرا اینطوری شد، چرا اونطوری شد، برای آقامون دعا کنی؟ بدونید دوستای من، اگه آقامون بیاد و قدم رو چشمامون بذاره تمام مشکلاتمون حل میشه. پس بیاین از این به بعد، واسه ظهور و تعجیل در فرج گل ناز فاطمهh دعا کنیم. خواهر گلم بیا از این به بعد با حجابمون، با عفافمون یار مهدی باشیم. برادر عزیزم بیا از این به بعد با چشم پاک یار مهدی باشیم. بیاین از این لحظه به بعد به مادرمون قول بدیم که دیگه دل بچه شو نشکونیم؛ آخه ما غیر مهدی فاطمهh یاوری نداریم.

ثریا قاسمی ـ ساری

چه شود که در همین نزدیکی، حرفی از جنس دعا، کسی از جنس شفا، بر دل یخ زده ما مهمان شود و روزی از روز خدا، مژده وصلش دهند هم به زمین هم به سماء. کاش غم کده، ویرانه و شمع دل، گرد جمالش، پروانه شود. آید از ره گل نرگس، گل طاها که جهان منتظر روز ظهورش باشد و زمین، منتظر ناز قدمش و سماء، محو جمال پر نورش. خواهد آمد مه تابان، کز جمالش، شرم کند ماه آسمان. بارالها! در ظهورش نظری کن که همه تشنه بوی گل یاسیم، پر از حس نیازیم و به بلندای عدالت، محتاج. به تبسم به کسی محتاجیم تا با آمدنش دلها از نور وجودش روشنی و به یمن دل سر سبزش، شادی گیرند.

صفیه آشوری ـ کبودرآهنگ

مهدی جان! وقتی بیایی. .. خیمه بر کوی یار خواهم زد. وقتی که بیایی، تنها گوهر روی تو است که می تواند، دل های زنگ زده انسان هایی را که عشق به خدا در آنها جوانه نزده جلا دهد وقتی که بیایی، خورشید امامت تو دوباره به دل های پژمرده ما جانی تازه می دهد و نهال عشق، ایمان، معرفت و هزاران هدیه را در وجودمان می کاری. با آمدنت، زمستان شرمسار می شود و جای خودش را به بهاری همچون تو می دهد. خورشید توان در خشیدن ندارد، چرا که شرم دارد در مقابل خورشیدی همانند تو بتابد. وقتی بیایی، چراغ هایی از بلور اشک در مسیرت خواهم گرفت. ای آخرین ستاره آسمان نیلگون امامت! ظهورت همچو بارانی است بر شوره زاری از ستم ها و پلیدی ها و همچو دادگاه عدلی است برای مستضعفان جهان.

منبع :

امان - مرداد و شهریور ماه 1390 ، شماره 31

 نظر دهید »

شهدا: نمازم قضا شد

28 آذر 1394 توسط یکتا عریانی

نماز شب در حال حرکت

شهید بهمن صبری پور بسیار از تهمت و دروغ و غیبت بدش می آمد. هر وقت در مجلسی بساط غیبت و دروغ را می دید، آن مجلس را آرام ترک می کرد. اهل نماز شب بود.

در شب عملیات بدر، او را دیدم که در حال حرکت در هور، لب هایش تکان می خورد و متوجّه شدم مشغول خواندن نماز است. او همیشه قبل از نماز صبح بیدار بود و زیارت عاشورا و دعای توسّل را قرائت می کرد.

شهید بهمن صبری پور

*
نماز در حال دویدن

قدری دراز کشیدم تا خستگی راهپیمایی چند کیلومتری را از بدن کوفته و داغم به در کنم. باید خود را برای کیلومترها پیاده روی دیگر آماده می کردیم. حرف فرماندهان این بود.

آماده اقامه نماز شدیم. با پوتین و تجهیزات، نماز را فرادی اقامه کردیم و بعد، با اشاره و فرمان فرماندهی گردان، به دنبال ستونی که در دشت تاریک پیش می رفت، شروع کردیم به دویدن.

چند کیلومتری که در بیابان پیش رفتیم، ناگهان یادم آمد برای نماز نه وضو داشتم و نه تیمم کرده بودم. موضوع را به فرماندة گردان گفتم. او گفت: «چون به هیچ وجه نمی توانیم توقف کنیم، همه بچه های گردان که نماز نخوانده اند، سریع تیمم کنند و در حال حرکت، نمازشان را بخوانند».

تعجّب کردم: نماز در حال حرکت؟ نماز در حال دویدن؟!

اولین باری بود که می خواستم به این شکل نماز بخوانم. تجربه ای بود که باید کسب می شد و شاید بعدها زیاد به آن ابتلا پیدا می کردم. من که عادت کرده بودم نماز را در جای تمیز و گرم و نرم بخوانم، بلافاصله خم شدم و دستانم را بر زمین کوبیدم. آن موقع فهمیدم علاوه بر من، عده زیادی از بچه ها می خواهند نماز بخوانند.

لحظات، فراموش نشدنی و جالب می گذشت. در حال حرکت، قامت بستن و نماز خواندن! به جرأت می توانم بگویم و ادعا کنم هیچ کدام از نمازهایم از سن بلوغ تا آن موقع، آن قدر به من نچسبیده بود.

پس از اتمام نماز، سراغ امیر محمدی یا همان تقی شیخ آلو رفتم. در حال قنوت بود. هنوز صدای دل نشین ذکر قنوتش در گوشم است. آرام و با طمأنینه، در حالی که نگاهش از میان دو کف دست به جلو بود، ذکر قنوت را زمزمه می کرد. دوست داشتم می توانستم آن لحظات و مخصوصاً نماز امیر محمدی را ضبط کنم؛ ولی افسوس…

شهید امیر محمدی

*
حیرت

عملیات والفجر4، در بیست و هشتم مهر 1362 شمسی، مصادف با چهارده محرّم، در منطقه پنجوین، نزدیکی پادگان گرسک انجام شد. حدود ساعت دوازده شب بود؛ آن هم شب چهارده ماه قمری که ماه به صورت کامل ظاهر می شود و آسمان را روشن می کند.

در آن هنگام من و دیگر رزمندگان در کانالی نزدیک پادگان در انتظار آغاز عملیات بودیم. به ما گفتند که به صورت ستونی در صفی منظّم، خیلی آهسته و بدون سر و صدا حرکت کنید و تا دشمن متوجّه شما نشده است، با آنان درگیر نشوید. حدود سه گردان به این صورت، به طرف تپّه های محل استقرار دشمن در حرکت بودیم.

بارها شنیده بودم که می گفتند خواندن آیه نهم سوره مبارکه یس (وَجَعَلْنَا مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لا یبْصِرُونَ) مانع دید دشمن می شود؛ زیرا خدا در برابر دشمن، سدی ایجاد می کند تا نیروهای سپاه اسلام را نبینند.

در این عملیات نیز در هنگام حرکت به ما گفتند که همگی این آیه شریفه را زمزمه کنیم. وقتی نزدیک دشمن رسیدیم، روشنایی تمام منطقه را فرا گرفته بود. ستون نیروهای خودی که در پایان تپه حرکت می کردند، کاملاً در دید و هدف نیروهای عراقی قرار داشت. ما سربازان عراقی را که در بالای تپه در حال راه رفتن و دیده بانی بودند، می دیدیم. ولی آنها که با دقّت اطراف را زیر نظر داشتند، ستون چند کیلومتری نیروهای ایرانی را نمی دیدند.

من با تعجّب و حیرت، سربازان عراقی را نگاه می کردم و با خودم می گفتم: «مگر این ها نابینا هستند که ما را نمی بینند؟» و به این آیه شریفه اعتقاد راسخ پیدا کردم.

در آن شب، رزمندگان اسلام توانستند به راحتی دشمن را غافل گیر کنند و مناطق وسیعی را به تصرّف خود درآورند و دشمن را شکست دهند.

*
پایین اسکله

برای گشت شناسایی به مقرّ عراقی ها رفته بود. پایین اسکله نشسته بود که ناگهان متوجّه شد نگهبان عراقی به سویش می آید. دیگر هیچ کاری نمی توانست بکند، جز خواندن آیه «وجعلنا».

نگهبان به او رسید و خیره ماند. سپس برگشت و چند قدمی نرفته، دوباره به عقب نگاه کرد. خم شد و خوب او را نگاه کرد؛ اما بعد راهش را گرفت و رفت. شهید حمیدی نور بعد از این اتفاق، تمام مقرّ را شناسایی کرد و بازگشت.

شهید رضا حمیدی نور

*
نیایش سحری

شهید امامدوست، هم توان جسمانی بالایی داشت و هم، از هوش و استعداد خوبی برخوردار بود. روحیه ای بشّاش داشت و معنویت در وجودش موج می زد.

شب ها به جای خوابیدن در استراحتگاه تیپ، به انبار می رفت و در آن جا تنها می خوابید. برای آن که سحر، زود بیدار شود، شب زود می خوابید. هیچ کس زودتر از او بیدار نمی شد. نیم ساعت پیش از اذان بلندگو را روشن می کرد تا رزمندگانی که اهل خواندن نماز شب بودند، بیدار شوند.

شهید حسن امامدوست

*
بالاتر از جنگ

برای رزم شبانه آماده شدیم. شهید عباسی که مسئول آموزش نیروها بود، آمد و ما را به محل مانور انتقال داد. من بی سیم چی بودم. بی سیم تقریباً وزن زیادی داشت و بالطبع بی سیم چی، در رزم شبانه، بیشتر و زودتر از دیگران خسته می شد.

با فرمان شهید عباسی، رزم شبانه شروع شد. مانور چند ساعت طول کشید و نزدیکی های صبح بود که به قرارگاه برگشتیم. نیروها واقعاً خسته بودند. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. شهید عباسی گفت: «اول نماز صبح را بخوانید، بعد استراحت کنید. دیگر با شما کاری ندارم.»

من ناخواسته خوابم برد و نمازم قضا شد. وقتی که عباسی متوجه موضوع شد، خیلی ناراحت شد و گفت: «این رزم و این جبهه آمدن و این همه شهید دادن، فقط به خاطر نماز است. اگر قرار باشد شما در رزم و یا در شب عملیات، نمازت را نخوانی، تمامی این ها بی فایده است. شما الان به میدان جنگ آمده اید. فکر می کنید برای کی و برای چی می جنگید؟ امام حسین در آن وضعیت وصف ناپذیر که تمام یارانش در مقابل چشمش به شهادت رسیده بودند، نماز به پا کرد. برای این که به پیروان خود بیاموزد که ارزش و مقام نماز بالاست. رزم شبانه که آزمایشی بیش نیست. شما در میدان جنگ چه خواهید کرد؟ ارزش نماز از جنگ هم بالاتر است.»

شهید عباسی

*
حیف شبهای خدا

همسر شهید عبدالمهدی مغفوری می گوید:

«ایشان هیچ کاری را به نماز اول وقت ترجیح نمی داد. پیش می آمد که مهمان داشتیم و باید وسایل را فراهم می کردم و عجله داشتم. به آرامی می آمد و می گفت: همه کارهایت را کنار بگذار. اول نماز، بعد کارهای دنیا.

خودش هم معمولاً در مسجد و به جماعت، نماز می خواند.»

«ایشان در هر شرایطی، نمازهای یومیه و نماز شب را رها نمی کرد. یادم است یک شب، نزدیک ساعت دو بعد از نیمه شب، به خانه آمد. ظاهراً جلسه آنها به دارازا کشیده بود. گفتم: «شام خوردی؟»

گفت: «آن قدر خسته ام که نمی توانم چیزی بخورم. اگر هم بخوابم می دانم برای نماز نمی توانم بیدار شوم.»

گفتم: «این که ناراحتی ندارد. شما بخوابید، من بیدار می مانم؛ هر ساعت هم بگویید بیدارت می کنم.»

گفت: «من یک ساعت می خوابم.»

یک ساعت خوابید و بی آنکه بیدارش کنم از جا بلند شد.

وقتی دید مشغول کارهای منزل هستم، تبسمی کرد و گفت: «کم به فکر کارهای دنیا باش. این شب های خدا را حیف نیست که بی نماز بگذرانیم؟»

بعد وضو گرفت و تا نزدیک اذان صبح که من از خواب بیدار شدم، آهسته دعا می کرد و اشک می ریخت. نماز برایش خیلی اهمیت داشت. گاهی می گفتم: «فلانی، فلان چیز را گفته، یا این کار را کرده.» می گفت: «این قدر جوش دنیا را نزن! اگر نماز اول وقتت ترک شد، اگر با نامحرم حرف زدی، اگر حق را ناحق کردی، ناراحت باش. حرف و کار دنیا همیشه هست».

همسر عموی شهید مغفوری می گفت:

«او از همان طفولیت، نماز را می شناخت و استعداد عجیبی در یادگیری دستورات اسلامی داشت. یادم است بیشتر از هفت سال نداشت، اما موقع اذان به پشت بام می رفت و اذان می گفت. من تا آن جا که به یادم می آید، ندیدم نمازش را بعد از اول وقت بخواند.»

مادر خانم شهید مغفوری می گفت:

«حاج مهدی خصلتی برتر هم داشت و آن این بود که در حال انجام فرائض دینی به هیچ منبع قدرتی به جز خدا فکر نمی کرد. آن چنان ارتباط می گرفت که اگر در آن لحظات، فرزندش در آتش می سوخت، ملتفت نمی شد. گاهی اوقات می گفتم: «حاج آقا! خیلی از این دنیا کنار رفته اید.» می گفت: «دنیا برای من قفس تنگی است و کلید شکستن آن، شهادت است.»

برادر، حسن سلمانی می گفت:

«بنا بر ضرورت کار انتشاراتی سپاه ـ که همیشه با رنگ و جوهر سر و کار داشتیم ـ معمولاً دست هایم آغشته به جوهر بود و شستن آن هم وقت گیر بود. یک روز موقع نماز، وقتی اذان ظهر به گوشم رسید، کمی تعلّل کردم. شهید حاجی مغفوری گفت: سلمانی! نماز تمام شد و تو هنوز دست هایت را نشستی؟

بعد حرف جالبی زد. گفت: «اگر الان تلفن زنگ بزند و تو را بخواهند چه کار می کنی؟ می گویی بگو ده دقیقه دیگر زنگ بزن؟ الان هم خدا با آن عظمتش ما را صدا کرده، وقتی صدای اذان به گوش می رسد، یعنی وقت ملاقات است. تو که می دانی وقت نماز است، پنج دقیقه زودتر دست خود را تمیز کن.» خداوند از معرفت او کمی به ما ارزانی کند. در هر موردی سرآمد بود.

*
چیدن بهترین میوه ها

خسته شده بودم. گفتم: «حسین! زودتر بخوان، بریم.»

از ساعت دوازده شب آمده بودیم حرم و حسین از همان موقع، مشغول عبادت شده بود. حالا هم می خواست نماز شبش را به نماز صبح وصل کند. وقتی متوجه شد که من خسته شده ام، گفت: «بنشین برایت یک چیزی بگویم».

نشستم و گوش دادم. گفت: «فرض کن یک جایی دارند میوه های با ارزشی را تقسیم می کنند. کسی که اول می رسد، بهترین ها را می چیند و می برد، کسی هم که دیرتر می رسد، مجبور است ته مانده ها را ببرد.»

دستی به پشتم زد و گفت: «نماز سروقت و نماز شب در این ساعت، مثل رسیدن به موقع به محل تقسیم میوه هاست.»

شهید کیومرث نوروزی
*
پاسخگو

به نماز شب اهمیت زیادی می داد. حتی شب هایی که خسته بود، معمولاً ساعت یازده تا یازده و نیم، نماز شبش را می خواند و می خوابید.

یک شب ایشان را سر سجاده دیدم. سراغش رفتم. به ذکر نماز مشغول بود. خیلی گریه می کرد. گفتم: «اخوی! شما پاسدارها که وضعتان خوب است، چرا این قدر گریه می کنید؟»

گفت: «به خدا قسم آقا محمد، من از روز قیامت وحشت دارم! اگر ذره ای در کار کوتاهی کنم، نمی توانم پاسخ گو باشم. اگر یک قطره خون به خاطر قصور یا تقصیر من ریخته شود، خودم را نمی بخشم».

شهید سید علی حسینی

*
راه کار اشک

گفتم: «نرو. شبانه نرو. بمان و مثل همیشه یا صبح برو یا ظهر!»

گفت: «دست خودم نیست. قول داده ام. باید نیمه شب حرکت کنم.»

گفتم: «دلم شور می زند. نیمه شب شگون ندارد.»

گفت: «نماز بخوانیم، خدا آرامش می دهد.»

ساعت دو و نیمِ نصف شب بود. او نماز شب می خواند و من از پس پنجره اتاق به او زل زده بودم. با خودم می گفتم: خوب نگاه کن! این دقایق، آخرین دیدار تو با اوست در این دنیا.»

به قنوت نماز وتر رسیده بود؛ با یک دست رو به آسمان. شانه هایش می لرزید. صدای گریه اش تا عمق جانم می نشست. بغض، راه نفسم را بسته بود. به سجده رفت. زخم تیر و ترکش نمی گذاشت به راحتی خم شود.

او در نماز می گریست و من در نظاره او او برای وصال می گریست و من برای فراق او!

*

در عالم خواب، معاونش مصیّب را دید و گفت: «برای تو و بقیه شهدای واحد، خیلی دلم تنگ شده» و با التماس از او پرسید: «بگو تو از کدام راه کار رفتی که به این مقام رسیدی؟» مصیّب جواب داد: «راه کار اشک».

از فردای آن روز تا صبح شهادتش، روز و شبی نبود که اشک توی چشمانش نباشد. به هر بهانه، روضه، نماز، نماز شب و حتی توجیه نیروها، گریه می کرد. با صدای بلند، بی ریای بی ریا.

شهید علی چیت سازیان
منبع:

نماز و نیاز (سیره شهدای دفاع مقدس14)، ناشر: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت.

 نظر دهید »

شعر مهدوی: شب و روزم به یاد تو

28 آذر 1394 توسط یکتا عریانی

شب مرا به طلوع ستاره، رنگین کن

شراب خاطره را با حضور، شیرین کن

ز گرد راه برس، با خودت بهار بیار

به باغ یاد درآ، باغ را گل آذین کن

به دست های عطوفت گل خیالم را

ز سبزه، سبز و از آفتاب، بالین کن

زلال صدق ز سرچشمة صفا جاریست

جمال خویش در آیینه بین و تحسین کن

در اشتیاق حضورت نشستنم تا کی؟

قدم به دیده بنه، مکرمت به آیین کن

استاد محمد جواد محبت

السلام ای حجت ثانی عشر

کی شود آیی برون از پشت در

اندرونم از فراقت سوختی

آتشی بر پیکرم افروختی

دل بُوَد تنگ و قرارم اندک است

این وجود کوچکم چون کودک است

تو شبان، ما جملگی چون گله ایم

گله را دریاب، ما جا مانده ایم

گرگ تا کی گلّه را پاره کند

گلّه تا کی بی شبان چاره کند

هست امید تمام گلّه گان

پرده از غیبت وا شود بهر شبان

حمیدرضا محمدی کیاپی

کِشم بر لوح دل، امشب عجب نقش و نگاری را

به دست آرم یقیناً من دل پروردگاری را

همان نذری ادا کردم برای دیدن رویش

به رسم معرفت، دادش جواب روزه داری را

به آن چشمی که آدینه به دنبال تو بنشیند

به سائل می دهد صاحب، چو مزد انتظاری را

شب و روزم به یاد تو، زبانم ورد نام تو

یقیناً می خری ما را به حشر و روز کاری را

زمانی که صدا آید، چو یاران را ندا آید

به پایان می دهی آنگه، زمان ظلم و خواری را

چو یوسف روی تو بیند، ببرّد دست خود زیرا

خدا بر روی زیبایت زده نقش و نگاری را

به عشقت در قنوت خود، به مردم نام تو گفتن

دعا کردم کنار من، بمانی روزگاری را

به میقاتت شوم حاضر، دو چشمم را کنم ناظر

و لیکن قلب من طاقت، ندارد بی قراری را

چو از سوی حرم آید صدای صوت داودی

به لبیکی شوم مست و ببوسم روی قاری را

چه می شد روزی از روزی، میان آه جانسوزی

کشد بر پهنة قلبم چو خط یادگاری را

الا ای منتظر با ما بخوان عجّل فرج را چون

خدا هم دوست دارد در دعاها پافشاری را

بیا صادق به جمع ما و جمعه ندبه سرگیریم

که شاید با نگاه خود پسندد اشک و زاری را

مجید مهربان(صادق)

 نظر دهید »

ستاره های منتظر : مرید صادق

28 آذر 1394 توسط یکتا عریانی


مرید صادق (پنجره ای به زندگی شهید حاج مهدی عراقی)
اشاره:

وقتی در هیاهوی روزگار آخرالزمانی، پنجره هایی با صفا برایت گشوده می شود و چشمه هایی زلال از زندگی خوبان را نظاره می کنی، آن گاه است که حس می کنی جای خالی آنان را هیچ چیز نمی تواند پر کند. مرحوم شهید حاج مهدی عراقی برای بسیاری از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب، پدری کرد؛ پدری که داغ از دست دادنش التیام نخواهد یافت.
زندگی نامه

محمد مهدی عراقی در سال 1309 شمسی در جنوب تهران متولّد شد. تحصیلات دوران ابتدایی را در دبستان حافظ و دوران دبیرستان را ابتدا در دبیرستان مروی و سپس در دبیرستان دارالفنون سپری نمود. در سال آخر دبیرستان، به دلیل مشکلات اقتصادی، ترک تحصیل کرد و به فعالیت اقتصادی آزاد پرداخت. شهید عراقی در دوران تحصیل در دبیرستان، با شهید نواب صفوی آشنا و به فعالیت در حزب فدائیان اسلام مشغول شد. وی بعد از مدّت اندکی به عضویت شورای مرکزی این حزب در آمد. او با آغاز حرکت مردم برای ملی کردن صنعت نفت، به عنوان رابط بین آیت الله کاشانیw و دکتر مصدق عمل می کرد و در جریان اعتراض به دستگیری شهید نواب صفوی و تحصن به همراه 52 نفر، دستگیر و بعد از هفت ماه حبس، در تاریخ 25 تیر ماه 1331 آزاد شد.

عراقی بعد از رحلت آیت الله بروجردیw برای تحقیق در زمینه انتخاب مرجع تقلید جدید، مدّتی به قم رفت و به مطالعه در احوالات مجتهدین مطرح پرداخت. در این ایام بود که مجذوب فضل و تقوای امام خمینیw شد و از آن پس، همه فعالیت های خود را با محوریت ایشان پی گرفت. در سال 1342 به فکر تشکیل سازمانی برای ایجاد هماهنگی در نیروهای مذهبی افتاد که پس از گفت وگو های فراوان، جمعیت «هیأت های مؤتلفه» تشکیل شد. وی در جریان قیام 15 خرداد 1342 نقش بسیار مؤثری ایفا کرد و توانست در شکل گیری شخصت جدید شهید حاج طیّب رضایی تأثیر به سزایی داشته باشد.

بعد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور ـ که واکنشی از سوی مؤتلفه به تبعید امام بود ـ شهید عراقی به همراه جمعی از یاران خود در 19 اسفند 1343 دستگیر شده و ابتدا به اعدام و سپس با یک درجه تخفیف، به حبس ابد محکوم گردید؛ زمانی که عناصر رژیم، این خبر را به ایشان اطلاع دادند، گفت: «از ما پس بگیرید و بگذارید که به فیض شهادت نائل شویم». اما همزمان با آغاز اعتراضات مردمی در نیمه دوم سال 1355 به همراه جمعی، آزاد شد و فعالیت های سیاسی خود را از سرگرفت.

ایشان پس از هجرت امام خمینیw به پاریس، با نظر آیت الله بهشتیw به پاریس رفت؛ اما پس از چندی برای کمک به ساماندهی تظاهرات تاسوعا و عاشورای 1357 به ایران بازگشت. عراقی بعد از پیروزی انقلاب، به حکم امام به عضویت شورای مرکزی بنیاد مستضعفان درآمد و سپس به اتفاق آقای مهدیان، سرپرستی روزنامه کیهان را به عهده گرفت.
شهادت

ادای تکلیف بدون توجه به نتیجه، در تفکرّ حضرت امامw از جایگاه ویژه ای برخوردار بود. شاگردان آن حضرت نیز، همیشه انجام تکلیف را از اهم واجبات می دانستند. شهید عراقی ـ که عاشق، مخلص و مرید صادق امام خمینیw بود ـ در هر صحنه ای که وارد شد، بر اساس ادای تکلیف، لحظه ای از انجام وظیفه غفلت نکرد. او از روزی که پای در میدان مبارزه نهاد، در آرزوی شهادت بود و شهادت را همواره فوزی عظیم و رستگاری محتوم می دانست. امیر عراقی، فرزند شهید عراقی می گوید: «پدرم، بیست سال انتظار شهادت را کشید و آرزو داشت که خونش را نثار اسلام کند».

شهید عراقی با گلوله کوردلانی به آرزوی دیرینة خود دست یافت که از قبل از پیروزی انقلاب، آنان را می شناخت. این گروه به رهبری «علی اکبر گودرزی» ـ که فعالیت خود را با تفسیر قرآن در مساجد مختلف شهر آغاز کرده بود ـ تأسیس شد و ابتدا با نام «کهفی ها» و پس از چندی با عنوان «فرقان» به فعالیت پرداخت. آنان به شناسایی مؤثرترین افراد در تحکیم بنیان های انقلاب اسلامی پرداختند و سپس به دستور گودرزی به ترور ناجوانمردانه آنان اقدام کردند.

در چهارم شهریور سال 1358، شهید مهدی عراقی به همراه فرزندش حسام، در مقابل منزل، توسط این گروه آماج گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکر شهید عراقی و فرزندش، با احترامی خاص به شهر مقدس قم انتقال یافت و در حالی که حضرت امامw شخصاً در تشییع جنازة او حاضر بودند، در کنار بارگاه ملکوتی حضرت معصومهh به خاک سپرده شد.
شهید عراقی از منظر امام و رهبر انقلاب

امام خمینی بسم الله الرحمن الرحیم بعد از شهادت شهید عراقی در پیامی فرمودند: «من ایشان را حدود بیست سال است که می شناسم. عراقی برای من، برادر و فرزند خوب و عزیزی بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود».

مقام معظم رهبری نیز درباره او فرمودند:«مرحوم شهید عراقی یکی از چهره های کم نظیر در صحنه مبارزه و خط انقلابی پیش از پیروزی انقلاب بود. ایشان، عنصر شریف و عزیزی بود که از دست رفتند. شهید عراقی، جوانی و عمر و نشاط خود را فدای جایگزین نمودن حکومت خدا به جای حکومت طاغوت کرد که همین هم شد و بدین لحاظ، بزرگ ترین حق را به گردن انقلاب، همین گونه اشخاص دارند که در آن دوران اختناق، این چنین فداکاری کردند. شهید عراقی و هم رزمانش از همان ابتدای شروع حرکت انقلاب و روند مبارزه، یعنی سال 1342، خیلی جدی به اساسی ترین محور انقلاب، یعنی امام، متمایل شده بودند و از خط مستقیم خود به هیچ وجه منصرف نگردیدند».
از لابه لای خاطرات
سنگ صبور

حاج مهدی عراقی سنگ صبور همه بود. او 13 سال در زندان رژیم فاسد شاه، تمام وجود خود را برای آسایش زندانیان در طبق اخلاص قرار داد. غذایی که در زندانهای رژیم پهلوی برای زندانیان تهیه می شد، قابل خوردن نبود؛ لذا حاج مهدی عراقی برای رفاه و سلامت زندانیان بار سنگین مسئولیت آشپزخانه زندان را به عهده گرفت و سال ها، از صبح تا بعد از ظهر، برای تهیه غذای زندانیان تلاش می کرد؛ تا آن ها در رفاه و آسایش باشند.
هیأت عزبیون!

«ابوالفضل توکلی بینا» از مبارزین انقلاب می گوید: « در دورانی که به دبیرستان می رفتم با شهید عراقی آشنا شدم. ایشان هنوز دیپلم نگرفته بود که مبارزه با رژیم فاسد شاه را شروع کرد و وارد جمعیت فدائیان اسلام شد. شب ها در مسجد امام بسم الله الرحمن الرحیم با شهید عراقی و سید محمد علی لواسانی، بحث های سیاسی و اجتماعی می کردیم و به این ترتیب، «هیأت عسگریون» تشکیل شد. همه اعضای هیأت، جوان بودند و به شوخی به ما می گفتند «هیأت عَزَبیون»؛ چون هیچ کدام ازدواج نکرده بودیم.
مقاومت ستودنی

«سیّد کاظم موسوی بجنوردی» ـ از مبارزین پیش از انقلاب، که حزب «ملل اسلامی» را پایه گذاری کرده و پس از دستگیری، سال ها در زندان های رژیم طاغوت با مبارزین و افراد مختلف در زندان های گوناگون آشنا شده ـ در مصاحبه ای به یک خاطره جالب از اذعان مسعود رجوی به ضعف خودش و مقاومت شهید عراقی اشاره نموده که خواندنی است: «سرهنگ زمانی، رئیس زندان شده بود و من نیز به زندان قصر منتقل شده بودم. او برای درهم شکستن روحیه سران سیاسی مسلمان، آنها را به انفرادی فرستاده بود که از جمله آنها شهید عراقی و مسعود رجوی بودند. رجوی برای من نقل کرد که من و موسی خیابانی و بیژن جزنی و عراقی را به انفرادی بردند و شروع به کتک زدن کردند تا بگوییم غلط کردیم. من و بقیه بعد از چند ضربه، گفتیم؛ اما مهدی عراقی آن قدر مقاومت کرد تا بی هوشی شد. سه بار این اتفاق تکرار شد. بار سوم مهدی عراقی گفت: آخر برای چه بگویم غلط کردم؟ اما افسرها ـ که جوان بودند و شهید عراقی هم تیپ جوانمردانه و جذابی داشت ـ برای رهایی او به سرهنگ زمانی گفتند که عراقی هم اعتراف کرد تا او را نجات دهند؛ اما او نگفت و ایستادگی کرد و با این کارش، آبروی زندانیان سیاسی را خرید».
آرزوی شهادت

اولین روز شهریور سال 58 بود که به هم رزم قدیمی اش گفت: « نهضت بحمدالله به انقلاب تبدیل شد و ما گرفتار کارهای اجرایی شده ایم. نکند در رختخواب حرام شویم و از فیض شهادت، محروم و چیزی را که سالیان دراز آرزویش را داشتیم، به گور ببریم. ما همراه شهیدان فراوانی بوده ایم که آنها را با پیکر خون آلود به خاک سپردیم؛ نکند خون خودمان حرام شود». اما انتظارش دو سه روز بیشتر طول نکشید که گلوله های منافقین او را به آرزویش رساند.
منابع:

ماهنامه شاهد یاران، شماره 36، آبان 1387.

آن شمع سرنهاده، محمد رضا اصلانی، تهران، سوره مهر.

خاطرات ابوالفضل توکلی بینا در گفت و گو با روزنامه جوان.

 نظر دهید »

چلچراغ مهدوی: معشوق هشیاران

28 آذر 1394 توسط یکتا عریانی

ای فرزند ابی طالب! چرا فلاسفه و حکما و مکتب های انسانی به تو عشق نورزند؟

مگر تو نیستی که یک عمر به انسان ها عشق ورزیدی و سوختی؟ کدام انسان ها؟ آنان که نه تنها به تو عشق نورزیدند، بلکه کوشش تو را در تحریک آنان به سوی کمال، ناگوار تلقی می کردند و از تو روی می گرداندند و به راه خود می رفتند تو بادلی پرهیجان و دیدگانی پر از اشک سوزان، به دنبال آنان نگریسته و می گفتی: «فَاَینَ تَذهبون» آخر کجا می روید؟! چرا از حق و عدالت گریزانید؟! آخر در انسان شدن چه دیدید که با آن به مبارزه برخاستید؟!

ای فرزند ابی طالب، چرا معشوق هُشیاران درمیان مستان نباشی؟

مگر تو نبودی که عمری در نجات دادن انسان ها از درد «از خود بیگانگی» به تکاپو افتادی و رنج ها کشیدی و دست از لذایذ دنیا برداشتی و از سروری و زمامداری جهانی بزرگ، چشم پوشیدی؟

مگر تو نبودی که در راه آشنا ساختن انسان ها با «منِ حقیقی» شان، و تعهد فطری که درباره تکامل خویشتن داشتند، کوشش ها کردی؛ بلکه «خودِ» از دست رفته آنان را به خودشان برگردانی؟

تاریخ، کسی را جز تو سراغ ندارد که برای آشنا ساختن انسان ها، با «منِ حقیقی» شان، این همه جلال و جمال و ارزش در «منِ حقیقی» را نشان بدهد. کدامین حکیم و فیلسوف و مکتب است که به انسان و انسانیت، مانند تو جدّی بنگرد؟

آنان با همه اقتدار فکری و صرف نیروهای مغزی، اگر هم جدّی بودن جهان هستی را اثبات می کنند، برای این است که اهمیت انسان را که جزئی از آن است، اثبات نمایند؛ با این حال، این اثبات و استدلال از حدود فعالیت های تعقّلی محض، تجاوز نمی کند.

حال آنکه تو، جدی بودن جهان و موضوع انسان را همان گونه می بینی که خود جهان و انسان را.

به همین جهت است که سرتاسر عالم هستی، برای تو عظمت الهی بود و انسان، قلب این جلوه گاه.

آیا می توان درباره جهان و انسان، جدّی تر از این نگریست که هر جزئی از آن دو، نشان دهنده خداست؟

آری! شایسته توست که بگویی: «مارأیتُ شیئا اِلاّ وَرأیتُ اللّه مَعَهُ؛[1] در این جهان چیزی را ندیدم، مگر اینکه خدا را با او دیدم.»

[1] . ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، علامه محمدتقی جعفری، ج 1، ص 186.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 14
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 18
  • ...
  • 19
  • 20

مدرسه علمیه فاطمیه صومعه سرا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • مناسبت ها
  • پژوهشي

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کد حدیث

کد حدیث



کد روز شمار امام زمان
  • تبلیغات اینترنتی
  • آیتم ها

    • ارکان مقاله نویسی
    • چکیده تحقیق پایانی
    • چکیده تحقیق پایانی
    • ماه رمضان
    • تبریک ماه رمضان
    • برابری زن و مرد در قرآن
    • آیا قرآن به این مطلب اشاره می کند که آنهایی که چهره های سفید دارند، از آنهایی که رنگ پوستشان زرد، قرمز، قهوه ای یا مشکی است، بهترند؟
    • حکایتی زیبا از تشرّف آيت‌الله نمازي خدمت امام زمان (ع)/ به قرآن قسم نخور!
    • حکایتی زیبا از تشرّف آيت‌الله نمازي خدمت امام زمان (ع)/ به قرآن قسم نخور!
    • شعر
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس